غنیمت گرفتن. غنیمت یافتن. رجوع به غنیمت و غنیمه شود: کیسه بر آن خواب غنیمت شمرد آمد و از کیسه غنیمت ببرد. نظامی. - به غنیمت بردن، غنیمت گرفتن. غنیمت یافتن. رجوع به غنیمت و غنیمه شود
غنیمت گرفتن. غنیمت یافتن. رجوع به غنیمت و غَنیمه شود: کیسه بر آن خواب غنیمت شمرد آمد و از کیسه غنیمت ببرد. نظامی. - به غنیمت بردن، غنیمت گرفتن. غنیمت یافتن. رجوع به غنیمت و غَنیمه شود
فایده و سود بردن از چیزی. (ناظم الاطباء). غنیمت دانستن. تغنﱡم. (دهار) (منتهی الارب). اغتنام. (منتهی الارب). رجوع به غنیمت و غنیمه شود: کدخدای علی تگین و علی تگین این حدیث را غنیمت شمردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). جفا و ستم را غنیمت شمارد وفا و لطف را به پیکار دارد. ناصرخسرو. خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر زآن پیشتر که بانگ برآید فلان نماند. سعدی (گلستان). غنیمت شمار این گرامی نفس که بی مرغ قیمت ندارد قفس. سعدی (بوستان). خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع نالۀ موزون مرغ، بوی خوش لاله زار. سعدی (طیبات). باغ فردوس لطیف است ولیکن زنهار تو غنیمت شمر این سایۀ بید و لب کشت. حافظ. گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد. حافظ. ، هستی وحیات خود را منفعت خویش دانستن. (ناظم الاطباء). - به غنیمت شمردن، غنیمت شمردن. غنیمت دانستن. به غنیمت گرفتن: از بیوفا وفا به غنیمت شمار از آنک یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور. ناصرخسرو. از چو منی سر به هزیمت نبرد صحبت خاکی به غنیمت شمرد. نظامی. بغنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح تا دل مرده مگر زنده کند کین دم از اوست. سعدی. - غنیمت شمردن فرصت، سود بردن از فرصت. استفاده کردن از موقع. رجوع به غنیمت شود
فایده و سود بردن از چیزی. (ناظم الاطباء). غنیمت دانستن. تَغَنﱡم. (دهار) (منتهی الارب). اغتنام. (منتهی الارب). رجوع به غنیمت و غَنیمه شود: کدخدای علی تگین و علی تگین این حدیث را غنیمت شمردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). جفا و ستم را غنیمت شمارد وفا و لطف را به پیکار دارد. ناصرخسرو. خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر زآن پیشتر که بانگ برآید فلان نماند. سعدی (گلستان). غنیمت شمار این گرامی نفس که بی مرغ قیمت ندارد قفس. سعدی (بوستان). خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع نالۀ موزون مرغ، بوی خوش لاله زار. سعدی (طیبات). باغ فردوس لطیف است ولیکن زنهار تو غنیمت شمر این سایۀ بید و لب کشت. حافظ. گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد. حافظ. ، هستی وحیات خود را منفعت خویش دانستن. (ناظم الاطباء). - به غنیمت شمردن، غنیمت شمردن. غنیمت دانستن. به غنیمت گرفتن: از بیوفا وفا به غنیمت شمار از آنک یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور. ناصرخسرو. از چو منی سر به هزیمت نبرد صحبت خاکی به غنیمت شمرد. نظامی. بغنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح تا دل مرده مگر زنده کند کین دم از اوست. سعدی. - غنیمت شمردن فرصت، سود بردن از فرصت. استفاده کردن از موقع. رجوع به غنیمت شود
رشک بردن. حسد ورزیدن: گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب غیرت برمی بر فلک خیره نگر بر. سنائی. بر این آب، غیرت برد آب حیوان بر این حوض، رشک آورد حوض کوثر. خاقانی. همراه من مباش که غیرت برند خلق در دست مفلسی چو ببینند گوهری. سعدی (طیبات). آفتاب و سرو غیرت میبرند کآفتاب سرو بالا میرود. سعدی (طیبات). ، غیرت و تعصب داشتن. سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض و شرف و آبرو: اگر غیرت بری با درد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی. نظامی. به دیگر نوع غیرت برد بر یار که صاحب غیرتش افزود در کار. نظامی. گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست غیرت معشوق دایم بیش از اوست. عطار. از دوستی که دارم و غیرت که میبرم خشم آیدم که چشم به اغیار میکنی. سعدی (بدایع)
رشک بردن. حسد ورزیدن: گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب غیرت برمی بر فلک خیره نگر بر. سنائی. بر این آب، غیرت برد آب حیوان بر این حوض، رشک آورد حوض کوثر. خاقانی. همراه من مباش که غیرت برند خلق در دست مفلسی چو ببینند گوهری. سعدی (طیبات). آفتاب و سرو غیرت میبرند کآفتاب سرو بالا میرود. سعدی (طیبات). ، غیرت و تعصب داشتن. سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض و شرف و آبرو: اگر غیرت بری با درد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی. نظامی. به دیگر نوع غیرت برد بر یار که صاحب غیرتش افزود در کار. نظامی. گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست غیرت معشوق دایم بیش از اوست. عطار. از دوستی که دارم و غیرت که میبرم خشم آیدم که چشم به اغیار میکنی. سعدی (بدایع)